زمانه و زمينه ي آدام اسميت


 





 
نظام كشاورزي (و سياسي) انگلستان در قرن هيجدهم فئودال نبود. در واقع اين نظام در انگلستان حتي زودتر از كشورهاي اروپايي ديگر دچار تزلزل و انحطاط گرديد. در علل اين واقعيت گفتگو زياد است و از آن جمله طاعون قرن چهاردهم- كه منحصر به انگلستان نبود و در همه جا بر اثر تقليل جمعيت و كم شدن نيروي كار كشور، نظام بندگي را تكان داد- گسترش كشتيراني و در نتيجه تجارت بين المللي، كشف آمريكا، اصلاح مذهبي، جنگهاي داخلي انگلستان، معروف به «جنگ گل سرخ»- كه موجب تضعيف نيروي فئودالي كشور گرديد- و عوامل ديگري را كه از سويي سبب تقويت استبداد نوپاي غربي، و از سوي ديگر سبب گسترش شهرها و تجارب شده است، نام برده اند. اغلب اين حوادث با مشابه آنها، در كشورهاي ديگري مانند اسپانيا و فرانسه نيز به وقوع پيوست اما همه آنها جز در انگلستان تحقق نيافت، باري، بحث در علل نزول و انحطاط نظام فئودالي در اين يا آن كشور غربي بحثي ديگر است و ما در اينجا فقط تأكيد مي كنيم، كه آن نظام، با ويژگيهاي مشخصش، ديگر در انگلستان قرن هجدهم تفوق نداشت. البته گفتن ندارد كه هنوز مالكيت خصوصي در اراضي وجود داشت و اشراف و ارباب زميندار در سرنوشت املاك خود و همه كشورها سهمي عمده داشتند. اما اين، جز آن است كه در كشوري نظام فئودالي حاكم باشد.
در قرون شانزدهم و هفدهم در واقعه بزرگ، كه هر يك منشاء و مبنايي پيچيده است، سبب تضعيف نيروهاي فئودالي و اشرافي، و تقويت طبقات عوام، و بويژه بازرگانان و سرمايه دار، گرديد. واقعه اول همان اصلاح مذهبي و بريدن كليساي انگلستان از كليساي كاتوليك رم بود، كه در آن روي هم رفته طبقات سرمايه داري شهري با پشتيباني از استبداد نوخاسته كشور در برابر فئوداليسم كهن صف كشيدند. پيروزي استبداد در انگلستان، همان پيروزي طبقات جديد و بالنده در برابر طبقات حاكم قديم و ميرنده بود. واقعه دوم، جنگ داخلي يا انقلاب انگلستان در قرن هفدهم است كه در آن، اين بار سرمايه داران در مقابل استبداد- كه پايه هاي خود را مجدداً در طبقات اشرافي يافته بود- قيام كردند و در نتيجه هم به استبداد و هم به اشرافيان حامي آن، شكستي بزرگ وارد ساختند. درست است كه خاندان استوارت دوباره پس از مرگ كرامول بر سركار آمد اما شروط و محدودي كه اين حكومت نو به آن متعهد بود، با آن استبدادي كه انقلابيون با آن طرف شده بودند فرق بسيار داشت. به علاوه به محض آن كه جيمز دوم (پسر چارلز اول و برادر چارلز دوم) خواست دوباره پا را از خط خارج گذارد، جنبش سال 1688 معروف به «انقلاب با شكوه»، با زحمت نسبتاً كمي، جيمز را از خاك انگلستان متواري كرد و شوهر خواهرش - گيوم دورانژ، يا ويليام آوآرنج (2) را بجاي او نشاند. و شش سال بعد بانك انگلستان تأسيس شد! در سال 1707 اسكاتلند، كه تا اين تاريخ كشور مستقلي بود، داوطلبانه پارلمان خود را تعطيل كرد و با انگلستان وارد وحدت سياسي شد. اين اتحاد سياسي، نه همان بر وسعت بازار داخلي بريتانيا افزود و مقياس توليد را در هر دو كشور گسترش داد، بلكه سبب گرديد كه ديگر مزاياي نسبي اين كشورها با هم جمع آيند و در تمهيد مقامات انقلاب صنعتي نقشي عمده ايفا كنند. از اين جمله ظهور دانشهاي نو و علوم عملي در اسكاتلند بود، كه بدون امكان وسيعتري و در چارچوب كشور نسبتاً فقيري چون اسكاتلند، معلوم نبود بتوانند تأثير مطلوب خود را بگذارند. آدام اسميت، هيوم، جيمزوات، تلفورد، مك آدام ... اينها همه از اهالي اسكاتلند بودند، و تصور انقلاب صنعتي بدون نام اين افراد دست كم امروز كار مشكلي است.
انقلاب صنعتي دو مقدمه بسيار مهم داشت: يكي گسترش بازرگاني داخلي و بين الملي كه از اواخر قرن پانزدهم آغاز شده بود؛ ديگري تغييرات در روابط توليدي و فنون كشاورزي در انگلستان، كه اين نيز از قرن شانزدهم شروع شد، در قرن هفدهم شدت يافت و در قرن هجدهم سريع و همگاني شد. تفصيل درباره تغييرات فني - چه ماشين آلات و چه شيوه هاي جديد توليد- در اين مختصر جايي ندارد. همينقدر بايد دانست كه اين اختراعات و ابداعات در زمان خود در دگرگوني كشاورزي انگلستان و افزايش بهره وري و توليدي، سهمي عمده داشتند. مهمترين تغيير در روابط توليدي، كه به موازات تضعيف نظام فئودالي و در دنبال نابودي كامل بندگي، بوجود آمد، كوشش براي محصور كردن «اراضي نامحصور» بود. اراضي نامحصور، شكلي از سازمان توليدي بود كه در آن - گذشته از زمين اربابي- «املاك» هر خرده مالك، مستأجر يا رعيتي در سراسر واحد توليدي پراكنده بود و گاه مي شد كه مثلاً يك مستأجر پانزده قطعه زمين كوچك در اطراف واحد توليدي داشته باشد. اين سازمان بي شباهت به سازمان توليدي در اغلب روستاهاي ايران پيش از اصلاح اراضي اخير نبود، جز آن كه بر خلاف نظام سابق ايران، در توليد كشاورزي انگلستان چيزي به عنوان و در حكم «بنه» يا «صحرا» وجود نداشت و از اين نظر اتخاذ تصميم دستجمعي درباره نوع محصول و مسائل ديگر كار آساني نمي بود. اگر در شرايط ايران مسأله كمبود آب سبب سازمان آبياري مي شد (و مي شود)، در اوضاع انگلستان موضوع زيادي آب و مشكل زهكشي آن مطرح بود.
در جنب اين مشكلات فني، نظام اراضي نامحصور ضمناً مسائلي نهادي و اجتماعي به وجود مي آورد كه اين خود ناشي از سنتي بودن نظام مزبور و وابستگي تاريخي آن به نظام فئودالي بود. از جمله حقوق و موقعيت ملكي طبقات گوناگون در واحد توليد كاملاً در عمل مشخص نبود و بستگي به عرف و عادت داشت.
 
در هر حال قصد از محصور كردن اراضي برداشتن اين موانع، تفكيك مالكيت در قطعات بزرگتر و به هم پيوسته، و روشن كردن وضع و مقام اقتصادي و توليدي طبقات و افراد مختلف فعال در آن بود. اين نوع اصلاح اراضي بود كه به اصطلاح از «پايين» و به طور جسته گريخته شروع شد. و فقط از اواسط قرن هجدهم به بعد دولت دست به تصويب لوايح قانوني، اول در تشويق حمايت از آن و سپس در اجباري كردن آن زد. «نهضت محصور كردن اراضي» الزاماً به سود طبقات پايين واحد توليدي كشاورزي نبود و در اغلب موارد سبب اجحاف و تعدي به حقوق سنتي آنان و رانده شدن گروهي از آنان به شهرها گرديد. اما در همين احوال، انقلاب صنعتي در شهرها پايه مي گرفت و ظهور نظام كارخانه اي در توليد صنعتي، و به عبارت ديگر مزدوري در صنعت، اشتغال در شهرها را- با مزدهاي كم- ممكن مي ساخت.
گسترش بازرگاني بين المللي، چه به صورت پراكنده و كم مقياس و چه در چارچوب شركتهاي بزرگي مانند شركت هند شرقي، سبب گردآوري سرمايه بازرگاني شده بود. ولي در اوايل قرن هجدهم هنوز صناعت انگلستان بر اساس «صنعت كلبه اي» يا نظام «ارجاع كار» قرار داشت كه در آن كارگر تنها مزدور و فروشنده كار خود در برابر مزد نبود، بلكه استاد حرفه خود در شمار مي رفت و وسايل - نسبتاً محدود و ساده - كار خود را خود فراهم مي ساخت. سرمايه داران تجاري به اين استادكاران كار ارجاع يا سفارش مي كردند و با پيش خريد آن، وسايل زندگي استاد كارگر را در دوره توليد تأمين مي ساختند. به عبارت ديگر سرمايه هاي آن زمان بيشتر از نوع سرمايه جاري بود، نه سرمايه ثابت كه در شكل كارخانه و ماشين آلات سنگين متبلور باشد. اما با پيدايي اختراعات گوناگون اول در صنعت نساجي و سپس در صنعت آهن و صنايع سنگين- كه مقدمه اش با اختراع ديگ بخار توسط جيمزوات فراهم گرديد- فعاليت صنعتي رفته رفته متمركز شد، نظام «ارجاع كار» از اعتبار افتاد، سرمايه هاي جاري با سرعت به سرمايه هاي ثابت تبديل شد، و طبقات استادكاران- كه اصناف آن زمان را تشكيل مي دادند- به توده انبوهي از کارگران مزدور تحول يافتند.
افزايش قدرت دولت پس از ظهور استبداد غربي، و اتحاد آن با طبقات سرمايه دار تجاري، سبب شده بود كه دولت نقش عمده اي در تنظيم و تعيين مقررات بازرگاني ايفا كند، و گذشته از دخالت در تجارت بين المللي به منظور اندوختن تراز مثبت پرداختها، انحصار اغلب فعاليتهاي تجاري مهم را به شركتها يا افراد خاصي بفروشد. اين همان سيره اي است كه انعكاس آن را در اواخر قرن نوزدهم، در ايران نيز، كه تازه دروازه هايش به روي بازرگاني همه جانبه بين المللي گشوده شده بود، مشاهده مي كنيم. منتهي در اين مورد دوم انحصارات اغلب به سرمايه داران و شرکتها يا دولتهاي خارجي واگذار مي شد و اين خود امري جداگانه است. اما بديهي است كه تسلط روابط انحصاري در تجارت از رقابت آزاد جلوگيري مي كرد و درواقع در حكم امتيازي بود كه به عده معدودي براي بالا نگاهداشتن قيمتها و بردن سود سرشار واگذار مي گرديد. اين همان امتيازاتي است كه آدام اسميت در ثروت ملل بشدت بر آن مي تازد، و سرمايه داران و تاجران را بزرگترين هواخاهان آن معرفي مي كند. معلوم نيست اگر آدام اسميت در جهان انحصاري امروز- كه انحصار در آن نه فقط بازرگاني بلكه علاوه بر آن صنعتي و بين المللي است - زندگي مي كرد، چه مي گفت.
ليكن اگر حمله به انحصار در خريد و فروش و انتقاد از حمايت بازار داخلي مسلماً به زيان گروه سرمايه داران انحصارگر بود، در عين حال به سود آن گروه وسيعتري از سرمايه داران نوخاسته و كم سرمايه بود كه آهسته آهسته سرمايه هاي خود را متوجه بازار آزاد و كم انحصاري فعاليتهاي صنعتي مي كردند و سرمايه هاي جاري خود را در كارگاه ها تثبيت مي ساختند. صنعت اصلي انگلستان از قرون وسطي تا قرن هجدهم صنعت پشمبافي بود، و درست به علت آن كه اين صنعت اهميت و اعتبار زيادي در توليد ملي و تجارت بين المللي داشت، از دقت و توجه و حمايت دولت بيش از هر صنعت ديگري - جز كشاورزي- برخوردار مي بود. هنگامي كه شركت هند شرقي معاملات خود را با هندوستان بسرعت توسعه مي داد يكي از عواقب آن، سيل ورود منسوجات پنبه اي اعلاي هند به بازار انگلستان بود. صنعت منسوجات پنبه اي انگلستان قدر و اعتبار و وسعت چنداني نداشت، اما صاحبان صنايع پشمبافي نگران شدند كه مقدار زيادي از تقاضا براي كالاهاي آنان از پشمباف انگليسي متوجه كالاهاي پنبه اي هند شود. از اين رو، بر اثر فشار اين طبقه، دولت قوانيني (در سالهاي 1719، 1720، 1721) گذراند كه بر اثر آن، ابتدا ورود كالاي پنبه اي به انگلستان محدود، سپس موقوف، و بالاخره مصرف آن تحريم شد. به اين ترتيب جانشين كردن منسوجات پنبه اي هند به جاي پشمباف انگلستان ممكن نمي بود، ولي دليلي نداشت كه مصرف كنندگان بكلي از تمايلات خود چشم بپوشند. در نتيجه مقدار زيادي از اين تقاضا متوجه منسوجات پنبه اي ساخت انگلستان شد كه هزينه توليدشان از پارچه هاي بافت هند زيادتر و جنسشان پست تر بود. در نتيجه آنچه قرار بود سبب حمايت از صنعت پشمباف شود، سبب افزايش تقاضا براي صنعت نساجي پنبه اي داخلي گرديد و اين صنعت عقب مانده و كم اهميت بسرعت گسترش يافت. اغلب اختراعات نخستين انقلاب صنعتي، در اين صنعت به وقوع پيوست، زيرا افزايش سريع تقاضا، افزايش سريع توليد و بهره وري را ايجاب مي كرد. اين اختراعات، و تأثير آن بر توسعه مقياس توليد، بر كيفيت منسوجات پنبه اي انگلستان افزود و از هزينه آن كاست و در نتيجه صنعتي كه بر اثر حمايت غيرمستقيم دولت از هيچ به همه چيز رسيده بود قادر بود كه آزادانه با منسوجات پنبه اي هر كشور ديگري رقابت كند و از همين رو هواخواه جدي آزادي رقابت و تجارت بين المللي و مخالف حمايت دولت شد! و همين بود كه بالاخره صنعت سنتي پارچه بافي هند، و صنعت نساجي و پارچه بافي ايران را با اندك رقابتي، حتي در بازارهاي داخلي اين كشورها شكست داد.
آدام اسميت البته نمي توانست چنين حوادثي را پيش بيني كند. عقايد او درباره مضار دخالت دولت در اقتصاد ملي در آن زمان در اقليت قرار داشت و ناشي از اين مشاهده بود كه آزادي رقابت و تجارت بر ثروت كشور- و احتمالاً كشورهاي ديگري كه با آن معامله دارند - اضافه مي كند و در عين حال امتيازات و آزاديهاي يك اقليت انحصاري را به حقوق و آزاديهاي توده وسيعتري بدل مي سازد. وي مثلاً از نقشي كه حمايت دولت از صنايع پشمباف داخلي، در توسعه صنايع منسوجات پنبه اي بازي كرده بود بكلي بي خبر بود و تأكيدش بر توسعه بازرگاني بين المللي بيشتر بر اساس تجزيه و تحليل او از فوايد ناشي از تقسيم كار قرار داشت: «اين اصل مسلم هر خانه سالار بخردي است كه آنچه را مي تواند با هزينه كمتر از بازار خريداري كند، خود در خانه نسازد ... چيزي كه در اداره يك خانواده بخردانه در شمار مي آيد، بعيد است كه در اداره يك كشور بزرگ احمقانه باشد» (فصل ششم از بخش دوم اين كتاب). البته امروز دانش و اطلاعات ما از اين مسائل به مراتب از آن روز بيشتر است، و اگر از چنين استدلالات ساده اي مي توان انتقاد كرد اين انتقاد بايد متوجه كساني باشد كه هنوز زير علم امثال آدام اسميت از قبول واقعيات تاريخي چشم مي پوشند.
نسخه اي كه در آن روز آدام اسميت براي انگلستان پيچيد و هم در تشخيص و هم در مداوا صحيح بود و نتايج آن را در اعتلاء صنعت، ثروت و بازرگاني انگلستان در قرن نوزدهم مي توان ديد. اگر اين براي ديگر ملل زياني داشت - و بياد آوريم كه براي كشورهاي سفيدپوستي مانند آمريكاي شمالي، آفريقاي جنوبي، استراليا و زلاندنو، و حتي، به شكل ديگري، براي ژاپن، زيان آور نبود - مقداري از مسئوليت آن را بايستي به گردن خود آن ملل گذاشت، و عقب ماندگي و استعمارزدگي را تنها ناشي از يك توطئه عظيم بين المللي ندانست.
اتفاقاً‌يكي از مسائل معاصر آدام اسميت مسئله مستعمرات انگلستان در امريكاي شمالي بود. داستان كشمكش اين مستعمره نشينان سفيد پوست را در برابر مجلس انگلستان، ظاهراً بر سر ماليات چاي، همه شنيده اند اين كشمكشها بالاخره در سال انتشار ثروت ملل منجر به اعلاميه استقلال سيزده ايالت آمريكاي شمالي، و در نتيجه جنگ با انگلستان گرديد. آدام اسميت از كساني بود كه از روش دولت انگستان در اين مستعمرات سخت انتقاد مي كرد، و پييش از اينكه اعلاميه استقلال صادر شود در ثروت ملل پيشنهاد كرد كه اگر دولت نمي تواند روابط خود را با اين مستعمرات بر پايه اي معقول و مقبول طرفين قرار دهد بايد از ادعاي تسلط خود بر آن دست كشد. اين نظر امروز براي ما عادي و حتي مبتذل جلوه مي كند ولي در آن روزگار و در آن شرايط، معرف احساساتي آزاديخواهانه و طرز تفكري متين و منطقي است.

پي‌نوشت‌ها:
 

1) servage
2) william of orange
 

منبع: كاتوزيان، محمدعلي [همايون]؛ (1388) آدام اسميت و ثروت ملل، تهران، شركت سهامي كتاب هاي جيبي، چاپ سوم